عده اي از آدم ها؛ مانند سلسله جبال سرد و يخ زده ؛ از پژواكِ بلند درد آدم هاي ديگر به خود مي بالند ، طبيعت كوهستاني اين آدم ها ، فرصت بالا رفتن را تهديد به ناله و التماسِ صعود را به انجمادي كُشنده تبديل كرده است ؛ خدا كند كه با آفتاب پشت ابرها آب شوند تا زندگي در اين حوالي؛ نفسي بكشد ... دستنوشته هاي شبانه عليرضا
دستنوشته هاي شبانه...برچسب : نویسنده : alirezatabatabai47o بازدید : 47
برچسب : نویسنده : alirezatabatabai47o بازدید : 34
برچسب : نویسنده : alirezatabatabai47o بازدید : 32
"در وبلاگ ميان کلمه اين همه صدا، حرفهاي مرا هم بشنو"
اين بهترين انتخاب من براي آغازِ آخرين نامه اي بود كه بالاي صفحه اش ؛ بجاي به نام خدا نوشتم
در اين بحران سختِ خستگي و بي وابستگي و عطش ؛ شنيده شدن از بين اين همه صدا و لا به لاي انبوهي از تصاوير شطرنجيِ روزگار؛
مقدمه هر كار است
براي همين ، مقصودِ من از آن نوشته ي بالا
همان به نام خداست ... دستنوشته هاي شبانه عليرضا riyets
دستنوشته هاي شبانه...برچسب : نویسنده : alirezatabatabai47o بازدید : 61
شكوفه هاي انار در فصلِ آخرِ هفتاد مَن باغستان؛ بي اعتنا به هياهوي جمعيت پشت ديوار گِلي ، برگ و هوش و گوش به نسيمي مي سپارند كه مويه كنان خبر از جوي خون سرخ مي دهد
به دست تيغ هوس؛ راز لِه شدنِ هزار هزار قلب واژگون، كه از خطِ قرمز باروَري گذشته اند ... دستنوشته هاي شبانه عليرضا
دستنوشته هاي شبانه...برچسب : نویسنده : alirezatabatabai47o بازدید : 44
ديوارها و سقف اين خانه گاهي با چند ريشتر خطا؛ غم هاي مرا بجاي زلزله اشتباه مي گيرند... عليرضا دستنوشته هاي شبانه
دستنوشته هاي شبانه...برچسب : نویسنده : alirezatabatabai47o بازدید : 48
زير سايه ي شما همه چيز عالي است ؛ به جز زندگي !!! لطفا قضاوت نكنيد !
اينجا يك آئينه قدي بود؛ و من در عمق تصويري بزرگ در حال عبور بودم لحظه اي هوس كردم به خودم كنايه اي بزنم .... دستنوشته هاي شبانه عليرضا
دستنوشته هاي شبانه...برچسب : نویسنده : alirezatabatabai47o بازدید : 57
برچسب : نویسنده : alirezatabatabai47o بازدید : 39
زندگي مغرور است ؛ با تكبر از لحظه هاي عمر مي گذرد ؛ گاهي با درد به زندگي بخنديم زيباست، به همين سادگي 💔😔😊... دستنوشته هاي شبانه عليرضا
برچسب : نویسنده : alirezatabatabai47o بازدید : 28
رضا جان ؛ گلي را كه دادي به خانه بردم
تا هفت كوچه آنطرف تر گلستان شد
مادري بچه اش را شبنم داد، پدري همنفس ِعطار شد ، در پلاك هشتم فيروزه اي، دو قدم مانده به يادت ، سَرِ كاشي كاري
آدمي بر مذهب آهوي تب دار؛ ولي بيمار بود ، از همان شاخهِ دليل ِزيبا؛ رنج ِ سرخي خار شد دامن از عشق بهار، گلدار شد # دستنوشته هاي_ شبانه_ عليرضا
دستنوشته هاي شبانه...